و تمام فرصت ها میروند از کنارت
دور میشوند
گممیشوند به ناکجا
تو میمانی و حسرت و
زخم های بدخیم بی خوابی
خون در خاطرات ما شکوفه میزند
ما؟ !
من هیچوقت ما نمیشود
اگر تویی در من نباشد
بیا فراموش کنیم
بگذار وهم سکوتمان
حجم این هجو را خفه کند
اما
درد راه عروج رویا را سلب میکند
هر انچه که فکر میکردم مال من باشد
حالا زیر پوسته ی أسفناک خیابان
در رطوبت رخوتناک و تهوع اور یأس
زنگ میزند
و میپوسد
الهه ی دلهره در من بیدار است
و تو
به سقط های شبانه ی ارزوهایم نگاه کن
زیر لایه های خنده
که هر روز بلند تر میشوند.
تو آمده بودی
و بهار روی شانه های تو افتاده بود
و من خوشحال
هر روز تکه ی کمرنگی از صدایت را قاب میگرفتم
گاهی ادم آمدن را با ماندن اشتباه میگیرد
امروز این تن
که دلتنگی بر جمجمه اش ماسیده است
منم
سرشار انتقام از شبهایی که
نه اغوش دارد نه وسوسه
امروز که ادمها به هیچکجای بشریت بند نمیشوند
و من هیچ فانوسی را باور ندارم
میترسم
از امیدکه تویی میترسم
انگار مارا ساختند برای اینکه کلافه شویم
تکرار شویم
و در پلان اخر این فیلم کشته شویم
وتو باید حقیقت خود را به گلوله بسپاری
درباره این سایت