و تمام فرصت ها میروند از کنارت
دور میشوند
گممیشوند به ناکجا
تو میمانی و حسرت و
زخم های بدخیم بی خوابی
خون در خاطرات ما شکوفه میزند
ما؟ !
من هیچوقت ما نمیشود
اگر تویی در من نباشد
بیا فراموش کنیم
بگذار وهم سکوتمان
حجم این هجو را خفه کند
اما
درد راه عروج رویا را سلب میکند
هر انچه که فکر میکردم مال من باشد
حالا زیر پوسته ی أسفناک خیابان
در رطوبت رخوتناک و تهوع اور یأس
زنگ میزند
و میپوسد
الهه ی دلهره در من بیدار است
و تو
به سقط های شبانه ی ارزوهایم نگاه کن
زیر لایه های خنده
که هر روز بلند تر میشوند.
درباره این سایت